حسابداری مدیریت بودجه

حسابداری مدیریت بودجه

یونس ولی زاده کارشناس ارشد مدیریت دولتی (مالی)
حسابداری مدیریت بودجه

حسابداری مدیریت بودجه

یونس ولی زاده کارشناس ارشد مدیریت دولتی (مالی)

یک حکایت جذاب

حساسیت خودرو به بستنی وانیلی

نویسنده حکایت : کریمی، محمود
نویسنده شرح : کریمی، محمود
منبع : روزنامه جام جم،‌ شنبه 8 اردیبهشت 1386، سال هفتم، شماره 1984، صفحه 12
کلیدواژه‌ها : مشتری؛ مشتری مداری؛ شکایت؛ حل مسئله؛ نوآوری؛ صدای مشتری

ادامه مطلب ...

مدیریت ارتباط با مشتری( CRM)

تعریف مدیریت ارتباط با مشتری( CRM)

مدیریت ارتباط با مشتری، بر مبادله ارزش بین مشتری و سازمان بنا شده و بر ارزش ایجاد شده در این ارتباط تاکید می‌ کند.

بنابراین، تلاش سازمانها برای توسعه ارتباط بلندمدت با مشتریان، بر مبنای ایجاد ارزش برای هر دو طرف از اهداف اصلی مدیریت ارتباط با مشتری است. به عبارت دیگر هدف ارتباط با مشتری ارائه مزایایی از طریق مبادله دو جانبه و عمل به وعده‌ها است.

ادامه مطلب ...

مدیریت ارتباط با مشتری و چهار عنصر بازاریابی

Gordon آنچه را که 11 عنصر بازاریابی ارتباط (که تا اندازه ای بعنوان جایگزین چهار عنصر سنتی بازاریابی عمل می کند) نامگذاری کرد ،بدین صورت است:  1. مشتری2. طبقات3. توانایی ها4. هزینه،سودبخشی و ارزش5. کنترل تماس ،برحسب پروسه ی نقدی6. همکاری و یکپارچه سازی7. سازگاری8. ارتباطات،تعاملات و جایگاه یابی9. سنجش مشتری10. توجه به مشتری11. زنجیره ی ارتباطات

ادامه مطلب ...

پاسخ معمای انیشتین

شما می توانید پاسخ مرحله به مرحله معمای انیشتین را در اینجا ببینید. معما قبلا ارسال شده بود 

ادامه مطلب ...

پند مدیریتی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.